حدیث حمار یعفور از نگاه شیعه و اهل سنت
روایتی در کتاب کافی هست که وهابیون از آن بر علیه شیعه استناد می کنند و آن روایتی هست که: یک الاغی با رسول خداص صحبت می کند و می گویند:این اهانت به رسول خدا هست.این در حالی هست که همین روایت و روایات مشابه فراوانی در منابع خودشان ذکر شده که در ادامه مطلب مشاهده خواهید کرد
اما روایتی که در کافی شریف هست، به صورت مرفوع «وَرُوِیَ أَنَّ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ ...» نقل شده است و روایت مرفوع ارزش استدلال و نیاز به این همه جار و جنجال ندارد. علامه مجلسى رضوان الله تعالى علیه در شرح این روایت مىگوید: الحدیث التاسع: ضعیف وآخره مرسل. حدیث نهم ضعیف و آخر آن (روایت مورد نظر) مرسل است. مرآة العقول فی شرح اخبار آل الرسول، ج3، ص48 قضیه حمار یعفور در منابع اهل سنت:(برای دیدن تصویر در اندازه واقعی،بر روی آن کلیک کنید)
عن إبراهیم بن حماد بسنده من کلام الحمار الذی أصابه بخیبر ، وقال اسمی یزید بن شهاب . فسماه النبی صلى الله علیه وسلم یعفورا ، وأنه کان یوجهه إلى دور أصحابه ، فیضرب علیهم الباب برأسه ، ویستدعیهم ، وأن النبی صلى الله علیه وسلم لما مات تردى فی بئر جزعاً وحزناً ، فمات . ابراهیم بن حماد با سندش، گفتار حماری را که رسول خدا در خیبر به دست آورد این گونه نقل کرده است: حمار گفت: اسم من یزید بن شهاب است، پس رسول خدا او را یعفور نامید، این حمار به خانههای اصحاب میرفت ، در خانهها را با سر خود میکوبید و آنها را فرامیخواند، وقتی رسول خدا (ص) از دنیا رفت، از شدت غم و اندوه خود را در چاه انداخت و مُرد. اما صحبت کردن انبیا با حیوانات که چیز عجیبی نیست خداوند در قرآن کریم ، از گفتگوى مورچه و هدهد با حضرت سلیمان سخن گفته است: .سوره نمل ، آیات 18ـ 24? خب وقتی سلیمان با مورچه و هدهد سخن گفته،شما کوردلان چه اشکالی می بینید که برترین پیامبر،با یک حیوان دیگری سخن گفته باشد؟ اما نکته دیگر این هست که وهابیون به تمسخر می گویند:که این الاغ به پیامبر گفته:پدر و مادرم فدای تو یا رسول الله! در پاسخ ایشان باید بگوییم:این به منظور تکریم ، بزرگداشت و تعظیم طرف مقابل ایراد مىشود؛ چه از طرف انسان گفته شود یا با معجزه الهى حیوانى آن را به زبان آورد!.،صحابه نیز مانند این الاغ،همواره از این جمله در گفتار با رسول خدا ص استفاده میکردهاند ... فلما قَفَلُوا قال سَلَمَةُ رَآنِی رسول اللَّهِ صلى الله علیه وسلم وهو آخِذٌ بِیَدِی قال ما لک قلت له فَدَاکَ أبی وَأُمِّی ..صحیح البخاری، ج 4 ص 1537، ح3960، کتاب المغازی، بَاب غَزْوَةِ خَیْبَرَ ، دار ابن کثیر، الیمامة – بیروت
نکته دیگری که وهابیون می گویند،این هست که:« بین حضرت نوح و رسول خدا هزاران سال فاصله است؛ در حالى که این حمار روایت را با سه واسطه از حضرت نوح نقل کرده است» در جواب مىگوییم: وقتی حیوانات با قدرت الهى مىتوانند با انسانها گفتگو کنند، چه اشکالی دارد که خداوند عمر یک حیوان را آن قدر طولانى کند که بتواند با پیامبر آخر الزمان ملاقات و با او گفتگو کند؟ همان خدائى که قدرت سخن گفتن به حیوان داده، همان خدا نیز مىتواند به او عمر طولانى دهد. دیگر منابع اهل سنت که قضیه سخن گفتن حمار با رسول خداص را نقل کرده اند: تاریخ مدینة دمشق وذکر فضلها وتسمیة من حلها من الأماثل، ج4، ص 232، دار الفکر - بیروت البدایة والنهایة، ج6، ص 151، ناشر: مکتبة المعارف - بیروت؛ المستطرف فی کل فن مستظرف، ج2، ص 235، تحقیق : مفید محمد قمیحة ، ناشر : دار الکتب العلمیة - بیروت لسان المیزان، ج5، ص 376، مؤسسة الأعلمی للمطبوعات - بیروت السیوطی، الخصائص الکبرى، ج2، ص 107، ناشر:دار الکتب العلمیة - بیروت سمط النجوم العوالی فی أنباء الأوائل والتوالی، ج2، ص 24،دار الکتب العلمیة؛ المصباح المضیء فی کتاب النبی الأمی ورسله إلى ملوک الأرض من عربی وعجمی، ج1، ص 261، عالم الکتب - بیروت گفتگو با حیوانات در کتابهای اهل سنت: گفتگوی گرگ با یکی از اصحاب: حدثنا عبد اللَّهِ حدثنی أبی ثنا یَزِیدُ أنا الْقَاسِمُ بن الْفَضْلِ الحدانی عن أبی نَضْرَةَ عن أبی سَعِیدٍ الخدری قال عَدَا الذِّئْبُ على شَاةٍ فَأَخَذَهَا فَطَلَبَهُ الراعی فَانْتَزَعَهَا منه فَأَقْعَى الذِّئْبُ على ذَنَبِهِ قال أَلاَ تتقی اللَّهَ تَنْزِعُ منی رِزْقاً سَاقه الله إلی فقال یا عجبی ذِئْبٌ مقع على ذَنَبِهِ یکلمنی کَلاَمَ الإِنْسِ فقال الذِّئْبُ الا أُخْبِرُکَ بِأَعْجَبَ من ذلک مُحَمَّدٌ صلى الله علیه وسلم بِیَثْرِبَ یُخْبِرُ الناس بِأَنْبَاءِ ما قد سَبَقَ قال فَأَقْبَلَ الراعی یَسُوقُ غَنَمَهُ حتى دخل الْمَدِینَةَ فَزَوَاهَا إلى زَاوِیَةٍ من زَوَایَاهَا ثُمَّ أتى رَسُولَ اللَّهِ صلى الله علیه وسلم فَأَخْبَرَهُ فَأَمَرَ رسول اللَّهِ صلى الله علیه وسلم فنودی الصَّلاَةُ جَامِعَةٌ ثُمَّ خَرَجَ فقال للراعی أَخْبِرْهُمْ فَأَخْبَرَهُمْ فقال رسول اللَّهِ صلى الله علیه وسلم صَدَقَ والذی نفسه بیده لاَ تَقُومُ السَّاعَةُ حتى یُکَلِّمَ السِّبَاعُ الإِنْسَ وَیُکَلِّمَ الرَّجُلَ عَذَبَةُ سَوْطِهِ وَشِرَاکُ نَعَْلِهِ وَیُخْبِرَهُ فَخِذُهُ بِمَا أَحْدَثَ أَهْلُهُ بَعْدَهُ. ابوسعید خدرى مى گوید: گرگى به گوسفندى حمله کرد و آن را برد، چوپان او را دنبال کرد و گوسفند را از او گرفت و گرگ را به خاطر این کارش کتک زد، گرگ گفت: از خدا نمىترسى که روزى مرا که خداوند نصیبم کرده از من مىگیری، آن را به من برگردان. چوپان گفت: عجبا! گرگى را کتک زدم و او با زبان انسانها با من سخن مىگوید!!! گرگ گفت: من تو را به چیز عجیبتر از آن آگاه مىکنم و آن این است که محمد (ص) در یثرب مردم را از اخبار گذشتگان آگاه مىکرد، چوپان گوسفندانش را هدایت کرد تا این که وارد مدینه شد ، پس گوسفندانش را در گوشهاى نگه داشت؛ سپس خدمت رسول خدا رسید و او را از این قصه آگاه کرد، رسول خدا دستور داد که مردم براى نماز جماعت دعوت بخوانند، وقتى خارج شد، به چوپان گفت: مردم را از داستانت آگاه کن، چوپان اطاعت کرد، رسول خدا (ص) فرمود: راست گفتی! سوگند به کسى که جانم در دست او است، قیامت نمىشود ؛ مگر این که حیوانات وحشى با انسانها و مرد با دسته تازیانه و بند کفش خود سخن مىگوید و ران پایش او را از اتفاقاتى که بعدا براى خانوادهاش مىافتد آگاه مىکند. مسند أحمد بن حنبل، ج3، ص 83، ح11809 مؤسسة قرطبة - مصر؛ صحیح ابن حبان بترتیب ابن بلبان، ج14، ص 418، ح6494، مؤسسة الرسالة - بیروت، الطبعة دلائل النبوة، ج6، ص 41، طبق برنامه الجامع الکبیر؛ الذهبی تاریخ الإسلام ووفیات المشاهیر والأعلام، ج1، ص 351،دار الکتاب العربی - لبنان/ بیروت حاکم نیشابورى بعد از نقل این روایت مىگوید: هذا حدیث صحیح على شرط مسلم ولم یخرجاه. این روایت بر طبق شرائطى که مسلم براى صحت روایت قائل است، صحیح است؛ ولى او نقل نکرده. المستدرک علی الصحیحین، ج4، ص 514، ح8444، دار الکتب العلمیة - بیروت و ابن کثیر دمشقى مىگوید: وهذا إسناد على شرط الصحیح وقد صححه البیهقی ولم یروه إلا الترمذی. این سند، شرائط صحیح بخارى را دارا هست و بیهقى نیز آن را تصحیح کرده؛ ولى غیر از ترمذى کسى دیگر از صحاح سته، آن را نقل نکردهاند. البدایة والنهایة، ج6، ص 143، ناشر: مکتبة المعارف - بیروت. گفتگوی یکی از اصحاب با گرگ به روایت رسول خدا (ص) حدثنا مَحْمُودُ بن غَیْلَانَ حدثنا أبو دَاوُدَ الطَّیَالِسِیُّ عن شُعْبَةَ عن سَعْدِ بن إبراهیم عن أبی سَلَمَةَ عن أبی هُرَیْرَةَ عن النبی صلى الله علیه وسلم قال بَیْنَمَا رَجُلٌ یَرْعَى غَنَمًا له إِذْ جاء ذِئْبٌ فَأَخَذَ شَاةً فَجَاءَ صَاحِبُهَا فَانْتَزَعَهَا منه فقال الذِّئْبُ کَیْفَ تَصْنَعُ بها یوم السَّبُعِ یوم لَا رَاعِیَ لها غَیْرِی قال رسول اللَّهِ صلى الله علیه وسلم فَآمَنْتُ بِذَلِکَ أنا وأبو بَکْرٍ وَعُمَرُ قال أبو سَلَمَةَ وما هُمَا فی الْقَوْمِ یَوْمَئِذٍ حدثنا محمد بن بَشَّارٍ حدثنا محمد بن جَعْفَرٍ حدثنا شُعْبَةُ عن سَعْدِ بن إبراهیم نَحْوَهُ قال أبو عِیسَى هذا حَدِیثٌ حَسَنٌ صَحِیحٌ. ابوهریره از رسول خدا نقل مىکند که آن حضرت فرمود: هنگامى که چوپانى گوسفندانش را مىچراند، گرگى آمد و یک گوسفند او را برد، چوپان آمد و گوسفند را از گرگ پس گرفت، پس گرگ گفت: در هفت روز هفته که گوسفند تو چوپانى غیر من ندارد، چه کار خواهى کرد؟ رسول خدا (ص) فرمود: پس من ، ابوبکر و عمر به این مسأله ایمان آوردیم. ابوسلمه مىگوید: ابوبکر و عمر در آن روز در میان مردم نبودند. ابوعیسى گوید: این حدیثى است حسن و صحیح . سنن الترمذی، ج5، ص 3695، ح3695 دار إحیاء التراث العربی - بیروت. گفتگوی با گاو و گرگ به روایت صحیح بخاری از رسول خدا (ص) حدثنا عَلِیُّ بن عبد اللَّهِ حدثنا سُفْیَانُ حدثنا أبو الزِّنَادِ عن الْأَعْرَجِ عن أبی سَلَمَةَ عن أبی هُرَیْرَةَ رضی الله عنه قال صلى رسول اللَّهِ صلى الله علیه وسلم صَلَاةَ الصُّبْحِ ثُمَّ أَقْبَلَ على الناس فقال بَیْنَا رَجُلٌ یَسُوقُ بَقَرَةً إِذْ رَکِبَهَا فَضَرَبَهَا فقالت إِنَّا لم نُخْلَقْ لِهَذَا إنما خُلِقْنَا لِلْحَرْثِ فقال الناس سُبْحَانَ اللَّهِ بَقَرَةٌ تَکَلَّمُ فقال فَإِنِّی أُومِنُ بهذا أنا وأبو بَکْرٍ وَعُمَرُ وما هُمَا ثَمَّ وَبَیْنَمَا رَجُلٌ فی غَنَمِهِ إِذْ عَدَا الذِّئْبُ فَذَهَبَ منها بِشَاةٍ فَطَلَبَ حتى کَأَنَّهُ اسْتَنْقَذَهَا منه فقال له الذِّئْبُ هذا اسْتَنْقَذْتَهَا مِنِّی فَمَنْ لها یوم السَّبُعِ یوم لَا رَاعِیَ لها غَیْرِی فقال الناس سُبْحَانَ اللَّهِ ذِئْبٌ یَتَکَلَّمُ قال فَإِنِّی أُومِنُ بهذا أنا وأبو بَکْرٍ وَعُمَرُ وما هُمَا ثَمَّ وحدثنا عَلِیٌّ حدثنا سُفْیَانُ عن مِسْعَرٍ عن سَعْدِ بن إبراهیم عن أبی سَلَمَةَ عن أبی هُرَیْرَةَ عن النبی صلى الله علیه وسلم بمثله. ابوهریره مىگوید: رسول خدا نماز صبح را خواند؛ سپس رو به مردم کرد و فرمود: روزى مردى گاوى را که سوار شده بود، مىبرد؛ پس او را زد، گاو گفت: ما براى سوارى خلق نشدهایم، ما براى زراعت خلق شدهایم!!! . مردم گفتند: سبحان الله! گاو سخن گفته است!!! رسول خدا فرمود: من، ابوبکر و عمر به این مسأله ایمان آوردیم. در حالى که ابوبکر و عمر آن جا نبودند. سپس رسول خدا ادامه داد: در حالى که شخصى در بین گله خویش بود ، گرگى به گله حمله کرد و گوسفندى را برد ، آن مرد آنقدر به دنبال گرگ رفت تا گوسفند را نجات داد ! گرگ گفت : این گوسفند را از دست من گرفتى ! اما روزى که چوپانى جز من براى این گوسفند نباشد چه مىکنی؟! مردم گفتند : منزه است خدا ! گوسنفدى سخن مىگوید ؟ حضرت فرمودند : من و ابوبکر و عمر به این قضیه ایمان آوردیم ، در حالیکه ابوبکر و عمر آنجا نبودند ! صحیح البخاری، ج3، ص 1280، ح3284، کِتَاب الْأَنْبِیَاءِ، بَاب «أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحَابَ الْکَهْفِ وَالرَّقِیمِ...»،دار ابن کثیر، الیمامة - بیروت گفتگوی رسول خدا (ص) با سوسمار: عن الشعبی عن عبد الله بن عمر عن أبیه عمر بن الخطاب بحدیث الضب أن رسول الله صلى الله علیه وسلم کان فی محفل من أصحابه إذ جاء أعرابی من بنی سلیم قد صاد ضبا وجعله فی کمه یذهب به إلى رحلة فرأى جماعة فقال على من هذه الجماعة فقالوا على هذا الذی یزعم أنه نبی فشق الناس ثم أقبل على رسول الله (ص) فقال یا محمد ما اشتملت النساء على ذی لهجة أکذب منک وأبغض إلی منک ولولا أن تسمینی قومی عجولا لعجلت علیک فقتلتک فسررت بقتلک الناس أجمعین فقال عمر یا رسول الله دعنی أقتله فقال رسول الله (ص) أما علمت أن الحلیم کاد أن یکون نبیا ثم أقبل على رسول الله (ص) فقال واللات والعزى لا آمنت بک وقد قال له رسول الله (ص) یا أعرابی ما حملک على أن قلت ما قلت وقلت غیر الحق ولم تکرم مجلسی قال وتکلمنی استخفافا برسول الله واللات والعزى لا آمنت بک أو یؤمن بک هذا الضب فأخرج الضب من کمه وطرحه بین یدی رسول الله (ص) وقال إن آمن بک هذا الضب آمنت بک .فقال رسول الله (ص) یا ضب فتکلم الضب بلسان عربی مبین یفهمه القوم جمیعا لبیک وسعدیک یا رسول رب العالمین فقال له رسول الله (ص) من تعبد قال الذی فی السماء عرشه وفی الأرض سلطانه وفی البحر سبیله وفی الجنة رحمته وفی النار عذابه قال فمن أنا یا ضب قال أنت رسول رب العالمین وخاتم النبیین قد أفلح من صدقک وقد خاب من کذبک فقال الأعرابی أشهد أن لا اله إلا الله وأنک رسول الله حقا والله لقد أتیتک وما على وجه الأرض أحد هو أبغض إلی منک ووالله لأنت الساعة أحب إلی من نفسی من ولدی فقد آمن بک شعری وبشری وداخلی وسری وعلانیتی. عبد الله بن عمر بن الخطاب از پدرش داستان سوسمار را نقل کرده است که در یکى از روزها، رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله در میان گروهى از اصحابش بود، بادیه نشینى از آنجا مىگذشت. او سوسمارى شکار کرده و آن را در میان همیانى نهاده بود تا به خیمه خود ببرد ، در این هنگام با جماعتى روبرو گشت و پرسید: علت اجتماع این مردم چیست؟ در پاسخ گفتند: شاهد جریان حال مردى هستند که ادعاى پیغمبرى کرده است. بادیه نشین، ازدحام مردم را شکافت و در برابر رسول خدا (ص) قرار گرفت و با کمال نخوت و خودخواهى گفت: سوگند به لات و عزّى، هیچ زنى دروغگوتر از تو را نزاییده است که مبغوضتر و بىاعتبارتر از تو در نزد من باشد! اگر ترس از آن نداشتم که مردمم، مرا شتابزده و عجول، به شمار آورند، با شتاب هر چه تمامتر، تو را از پاى درمىآوردم و با کشتن تو، همه مردم را خوشحال مىکردم! عمر گفت: اجازه فرمایید تا او را از پاى درآورم؟ پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله فرمود: اى عمر! آرام باش مگر نشنیدهاى که «انسان بردبار، نزدیک است، بر اثر حلم و بردبارى، به مقام نبوت نایل آید» سپس به بادیه نشین توجه کرده و فرمود: چه موضوعى سبب شده که بر ما درشتى نمائى و هر چه مىخواهى به زبان آورى؟ و مطالبى را به ناحق ایراد کنى و احترام مجلس مرا رعایت ننمائى؟ وى با کمال بىشرمى و به شکلل تحقیر آمیزى به رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله گفت: سوگند به «لات» و «عزّى»، به تو ایمان نمىآورم، مگر آنکه پیش از من، این سوسمار ایمان بیاورد. آنگاه سوسمار را از انبان خویش بیرون آورده و در برابر رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله به زمین افکند و اضافه کرد: اگر این سوسمار ایمان بیاورد، من هم ایمان مىآورم. در این هنگام، رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله خطاب به سوسمار فرمود: اى سوسمار! سوسمار به زبان عربى فصیحى که همگان مىشنیدند گفت: لبّیک و سعدیک! اى پیامآور پروردگار تمام جهانیان. رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله از وى پرسید: چه کسى را مىپرستى؟ در پاسخ گفت: خدائى را که عرشش در آسمان و سلطنتش در روى زمین و رازش در دریا و رحمتش در بهشت و شکنجهاش در دوزخ است. رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله از وى پرسید: من کیستم؟ گفت: شما رسول پروردگار جهانیان و خاتم پیغمبران هستید. کسى که شما را به پیغمبرى تصدیق کرد، رستگار گشت و کسى که شما را تکذیب کرد، زیانبار گردید. بادیه نشین که این گفتگو را شنید، گفت: گواهى مىدهم که خدائى جز خداى یگانه نیست و تو حقیقتا رسول او هستی! به خدا سوگند! هنگامى که با شما ملاقات کردم هیچکس در روى زمین، مبغوضتر از شما در نظر من نبود؛ امّا امروز، هیچکس محبوبتر از شما، در نزد من نیست و شما از خود من و از زن و فرزندم، برایم محبوبتر هستید. و من، شما را از درون و بیرون، آشکار و نهان،- با تمام وجود- دوست مىدارم. الطبرانی الروض الدانی (المعجم الصغیر) ، ج2، ص 153، ح948، المکتب الإسلامی/ دار عمار - بیروت/ عمان الطبرانی المعجم الأوسط، ج6، ص 127، دار الحرمین - القاهرة گفتگوی رسول خدا با آهو: حدثنا سَعِیدُ بن عبد الرحمن التُّسْتَرِیُّ وَالْحُسَیْنُ بن مُهَّانَ قَالا ثنا زَکَرِیَّا بن یحیى ثنا حِبَّانُ بن أَغْلَبَ بن تَمِیمٍ الْمَسْعُودِیُّ عن أبیه عن هِشَامِ بن حَسَّانٍ عَنِ الْحَسَنِ عن ضَبَّةَ بن مِحْصَنٍ عن أُمِّ سَلَمَةَ قالت کان رسول اللَّهِ صلى اللَّهُ علیه وسلم فی الصَّحْرَاءِ فإذا مناد (منادیا) یُنَادِیهِ یا رَسُولَ اللَّهِ فَالْتَفَتَ فلم یَرَ أَحَدًا ثُمَّ الْتَفَتَ فإذا ظَبْیَةٌ مُوَثَّقَةٌ فقالت ادْنُ مِنِّی یا رَسُولَ اللَّهِ فَدَنَا منها فقال حَاجَتَکِ قالت إِنَّ لی خَشَفَیْنِ فی ذلک الْجَبَلِ فَحُلَّنِی حتى أَذْهَبَ فَأُرْضِعَهُمَا ثُمَّ أَرْجِعُ إِلَیْکَ قال وَتَفْعَلِینَ قالت عَذَّبَنِی اللَّهُ بِعَذَابِ الْعِشَارِ إن لم أَفْعَلْ فَأَطْلَقَهَا فَذَهَبَتْ فَأَرْضَعَتْ خَشَفَیْهَا ثُمَّ رَجَعَتْ فَأَوْثَقَهَا وَانْتَبَهَ الأَعْرَابِیُّ فقال لک حَاجَةٌ یا رَسُولَ اللَّهِ قال نعم تُطْلِقُ هذه فَأَطْلَقَهَا فَخَرَجَتْ تَعْدُو وَهِیَ تَقُولُ أَشْهَدُ أَنْ لا إِلَهَ إِلا اللَّهُ وَأَنَّکَ رسول اللَّهِ. طبرانى از ام سلمه آورده که رسول خدا صلى اللَّه علیه و اله و سلم در بیابان بودند؛ ناگاه فریادى شنیده شد که اى پیامبر خدا! و آن حضرت رو بر گرداند و کسى را ندید باز رو برگرداند و آهوئى را که بسته شده بود، آهو گفت: اى پیامبر خدا! به من نزدیک شو! آن حضرت نزدیک او شده و فرمودند چه کارى دارى؟ گفت: من دو نوزاد در این کوه دارم، مرا رها فرمایید تا بروم آنها را شیر دهم و برگردم: فرمودند: بر میگردى؟ گفت: خدا مرا ده برابر عذاب کند اگر برنگردم، رسول خدا او را رها کردند تا رفت و دو نوزاد خود را شیر داد و برگشت و آن حضرت او را در بند کردند. در این هنگام اعرابى از خواب بیدار شد و گفت: اى پیامبر خدا نیازى دارى؟ فرمود: آرى این آهو را آزاد کنى، او را آزاد کرد ، آهو در حالى مىدوید ، مىگفت: شهادت مىدهم که خدائى جز خداى یکتا نیست و تو پیامبر خدا هستی. المعجم الکبیر، ج23، ص 331 ، ح763، مکتبة الزهراء - الموصل السیوطی الخصائص الکبرى، ج2، ص 101،دار الکتب العلمیة - بیروت گفتگوی رسول خدا با شتر: ثم أتاه بعیر فقام بین یدیه فرأى عینیه تدمعان فبعث إلى أصحابه فقال ما لبعیرکم هذا یشکوکم فقالوا کنا نعمل علیه فلما کبر وذهب عمله تواعدنا علیه لننحره غدا فقال رسول الله صلى الله علیه وسلم لا تنحروه واجعلوه فی الإبل یکون معها هذا حدیث صحیح الإسناد ولم یخرجاه بهذه السیاقة. سپس شترى آمد و روبروى رسول خدا (ص) ایستاد، آن حضرت دید که اشک در چشمان شتر حلقه زده است؛ پس به دنبال اصحابش فرستاد و فرمود: با شتر چه کردهاید که از شما شکایت مىکند؟ گفتند: ما از او کار مىکشیدیم، وقتى پیر شد و از کار افتاد، قصد کردیم که فردا او را بکشیم. رسول خدا (ص) فرمود: او را نکشید و در میان شتران خود رها کنید. این روایت سندش صحیح است ؛ ولى بخارى و مسلم به این صورت نقل نکردهاند. المستدرک علی الصحیحین، ج2، ص 674، دار الکتب العلمیة - بیروت الطبعة دلائل النبوة، ج6، ص 21، طبق برنامه الجامع الکبیر؛ ما شیعیان،اتفاق افتادن این مطالب را عجیب نمىدانیم! از کسانى تعجب مىکنیم که این همه روایات را در کتابهاى خویش و بعضا با سند صحیح ، نمىبینند! اما روایتى را که با سند ضعیف در کتابهاى ما نقل شده با آب و تاب فراوان نقل و سپس به تمسخر و استهزاء مىپردازند!(کسى که در خانه شیشهاى نشسته است، دیگران را با سنگ نمىزند)
|